1.
ای آزادی
ای روح جاودانه اندیشه های بی زنجیر
تو در سیاه چالها به منتهای درخشش می رسی
زیرا تو آنجا بر كرسی قلب نشسته ای
قلبی كه تنها اسیر عشق توست
آن دم كه فرزندان تو را
در زیر طاقهای نمناك
در هوای تیره محروم از روز
به كند و زنجیر می سپارند
لحظه ای است كه آنها با خون خویش
نشان فتح و پیروزی قوم خود را رقم می زنند
و نام پر افتخار آزادی را بر بال هر نسیم در جهان می پراكنند
ای قلعه شیلن
زندان تو حریمی مقدس است
و زمین غم افزای تو محرابی است
كه قدیسی چون بنیوار بر آن گام پیمود
چندان كه نشان قدمهایش بر آن راهرو سرد و نمور
كه چون خاك علفزار نرم و هموار می نمود، بر جای ماند
باشد كه هیچیك از این نشانها هرگز محو نگردد
زیرا هر نشان فریاد ستمدیده ای است
كه از ستم جباری در پیشگاه خداوند دادخواهی می كند
2.
جوانی
چرا در غم جوانی از دست رفته بنالم ؟
شاید هنوز روزهایی شیرین در انتظار من باشند !
حالا که دوران جوانی را در برابر دیده می گذرانم ،
خاطره ای دل پذیر برای من تسلایی آسمانی همراه می آورد.
ای نسیم ها ،
این خاطره مرا به آنجا برید که برای نخستین بار دل من به تپش های دلی دیگر پاسخ گفت
در طول سال هایی که شمار آنها بسیار نبود،
اما یاد آن همه اکنون چون گنجی در زوایایی دل در زوایای دل من پنهان شده،
روزهایی شگفت گذراندم ،
که گاه ابر اشک بر آنها سایه افکنده و تاریکشان کرده بود
و گاه فروغی آسمانی آنها را روشن و تابناک می کرد
اکنون هر چند دست تقدیر آینده مرا محکم به تیرگی و افسردگی کرده ،
روح من که مشتاق گذشته است
دست علاقه بدامن ((دوستی)) زده است تا آنرا جای نشین عشق از دست رفته کند
:: موضوعات مرتبط:
<-CategoryName->
:: برچسبها:
<-TagName->